خاطرات بدنیا آمدن فندق
عزیزم وقتی بدنیا امدی من با پدرت اینجا تنها بودیم البته خاله پریا زمان بدنیا اومدنت پیش من بود ، خلاصه وقتی چهل هفته و سه روزت بود رضایت دادی کم کم بیای بیرون نمیدونم چرا دوست نداشتی بیای، دلت میخواست تو دل من میموندی، نهم ژانویه سال ۲۰۱۲ ساعت ۱۶:۱۹ بدنیا امدی یذره گریه کردی بعد مثل یه دختر خوب خوابیدی، چون من خیلی حالم خوب نبود شما هم کمک کردی و لا لا کردی عزیزم بابا امیر هم حسابی خسته شد بود چون زمان بدنیا اومدن شما همش پیش من بود ، دیگه جونم برات بگه من به همراه شما و پدرت روز ۱۱ ژانویه با هم امدیم خونه ... وایییییییییی هوا خیلی سرد بود یه بافتنی خوشگل که مامانی (مامان من) برات بافته بود پوشیدی گذاشتیم تو کارسیت شما رو پدرت با احتیاط رانندگی میکرد اولین بار بود که نینی تو ماشین ما بود، آخه تو این ۹ ماه تو دلم من جات گرم نرم بود.